زندگی نامه شهیده طاهره هاشمی
- شناسه خبر: 23217
- تاریخ و زمان ارسال: 20 دی 1397 - 12:20
شهید سیده طاهره هاشمی
زندگینامه :
در اولین روز از خردادماه سال …. ، در روستای شهید آباد (معروف به شهربان محله ) شهرستان آمل به دنیا آمد . پدر و مادرش هر دو از سادات متدین ، مذهبی و انقلابی بودند . شرایط مذهبی حاکم بر خانواده و دقت پدر و مادر در تربیت اسلامی فرزندانشان بخصوص طاهره ، او را از کودکی با قرآن ، نهج البلاغه و سایر کتب روایی شیعی ، مونس کرده بود . گویی روح تشنه و عاشق سیده طاهره در دریای زلال معرفت سیراب می شد.
او دختری مهربان ، دلسوز برای خانواده و دانشآموزی نمونه ، موفق و درسخوان بود . به انجام فرایض توجه خاص ؛ و مستحبات را تا جایی که میتوانست، به جا میآورد.
گویی خدا درهای کمال و معرفت را به روی طاهره باز کرده بود. او نه تنها در عبادت بلکه در کارهای هنری همچون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه روزنامه دیواری و نیز ادارهی برنامههای فرهنگی مدرسه بسیار کوشا و موفق بود. دوران نوجوانی اش مصادف با اوج مبارازت انقلابی مردم ایران بود به همین خاطر با توجه به بینش و آگاهی وسیعی که داشت ؛ بسیاری از برنامههای فرهنگی، اجتماعی و حرکتهای سیاسی مدرسه را بر عهده گرفته بود .
مطالعه های مستمر باعث شده بود تا سیده طاهره برای هر سوالی که به ذهن دوستانش می رسد ، جوابی درست و منطقی داشته باشد . توجه به معنویات ، او را صبور و مهربان کرده بود و به همین خاطر در برخورد با دانشآموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهکهای منحرف قرار گرفته بودند، با مهربانی،حوصله و دلسوزی رفتار می کرد و با توجه به همین نوع برخورد از فرط مهر و دوستی، آنها را به خود جذب میکرد. .
نحوه شهادت :
“مینا حسینی “دوست صمیمی سیده طاهره هاشمی نحوه شهادت او را این گونه روایت می کند: مدت ها بود که گروه های چپ، آرامش آمل را به هم ریخته بودند. روز ششم بهمن سال ۶۰، مدارس بخاطر شلوغی شهر تعطیل شده بود . ما در خانه مان تلفن نداشتیم و من نمی توانستم به خانه اطلاع بدهم که سالم هستم. از طرفی هم به شدت ترسیده بودم و نمی توانستم به خانه برگردم. طاهره گفت نترس من تو را می رسانم. او گفت :برویم به خانه شان و به آنها خبر بدهیم و بعد برویم خانه ما. به خانه شان که رسیدیم توسط مادرش مطلع شدیم که بچه های سپاه که با گروه های چپ درگیر شده اند، به ملافه و باند و مواد ضد عفونی و دارو نیاز دارند، همراه طاهره به در خانه ها مراجعه و این چیزها را جمع آوری کردیم و آنها را به خانه طاهره انتقال دادیم تا از طرف انجمن محله بیایند ببرند.
به پیشنهاد طاهره برای اهدا خون به درمانگاه رفتیم و آنجا به خاطر کمی سنمان موفق به اهدا خون نشدیم . به هر حال با او به خانه شان برگشتیم و به ما گفتند که باید برویم و برای نیروهایی که داشتند می جنگیدند نان تهیه کنیم. رفتیم و نان خریدیم و برگشتیم. در خانه طاهره جوش و خروش و فعالیت زیادی دیده می شد و هر کسی به نوعی درگیر کاری بود. وقتی نان ها را آوردیم. به ما گفتند که برگردیم و دوباره نان تهیه کنیم.خواهر سیده طاهره یک اسکناس پنج یا بیست تومانی به او داد و گفت : این را نان تهیه کنید . .
من از وضعیتی که در شهر بود به شدت وحشت کرده بودم. دست های یکدیگر را گرفته و در خیابان می دویدیم . سن مان خیلی کم بود و تا آن روز چنان شرایطی را تجربه نکرده بودیم. از هر طرف صدای تیراندازی می آمد. آقایی به ما اشاره کرد که بروید داخل آن چاله. بعدها فهمیدم که آن آقا، آقای محمد شعبانی، فرمانده سپاه آمل بوده است. هر دو روی زمین دراز کشیدیم. من راستش خیلی ترسیده بودم. ولی نمی دانستم که وضعیت طاهره چیست. من به دیوار نزدیک تر بودم و او طرف دیگر بود. ناگهان احساس کردم طاهره صدایم می زند. سرم را آرام برگرداندم و دیدم سرش روی زمین است. بعد شنیدم که آقای شعبانی گفت بلند شوید و از اینجا بروید. من آرام آرام خودم را روی زمین کشیدم و خیالم راحت بود که طاهره هم پشت سر من می آید. من بلند شدم و رفتم پشت دیوار. بعد یکی از بچه های محله مان را که می شناختم دیدم. گفت: چرا ایستادی و نمی روی؟ گفتم منتظر دوستم هستم. گفت دوستت از آن طرف رفت. تو برو خانه تان. من خیالم راحت شد که طاهره به طرف خانه شان رفته. آن شب نفهمیدم که طاهره بالاخره رسیده به خانه شان یا نه. به خیال خودم فکر می کردم همان طور که من به خانه مان رسیده ام، او هم رسیده است.
آن شب از شدت اضطراب خوابم نبرد . صبح هنوز از شوک روز قبل بیرون نیامده بودم و وضع روحی مناسبی نداشتم که مادرم که به خانه آمدند، خبر مجروح شدن پدرم و شهادت طاهره را به من دادند. آن روزها قرار بود جشن عروسی خواهر طاهره، فاطمه خانم، برگزار شود، اکثر فامیل هایشان به آمل آمده بودند و به جای جشن عروسی، در مراسم تشییع و ترحیم طاهره شرکت کردند.
و اکنون برای ما از این شهید بزرگوار انشایی به خط خودش باقی مانده است که به پیشنهاد معلم باید خطاب به یک دوست نوشته می شد و شهید سیده طاهره هاشمی در طرحی ابتکاری در قالب نامه ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است که در فرازی از آن آمده :
……. من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید ، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های نا به حق ریخته را خواهم گرفت . مبادا سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم ، که ندای امام همان ندای اسلام است . اما می دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت ، زیرا تمام ارگان های مملکتی در دست ملت و نمایندگان ملت است و من و تو ای دوستم با هم به جنگ اسرائیل که فلسطین را اشغال کرده است می رویم و از آن جا به سادات ها و شاه حسن ها و حسین ها و ملک خالدها خواهیم گفت که به سراغتان خواهیم آمد و دوباره فلسفه شهادت را زنده خواهیم کرد و صف های طولانی برای شهادت تشکیل خواهیم داد و روزه خون خواهیم گرفت.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد